امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !
امتحان روش تحقیق داشتیم، حالم دسته خودم نبود، وارد کلاس شدم و سلامی آرام کردم، جوابی ارام نیز شنیدم، اضطراب کل وجودم را گرفته بود...امتحان را دادم و بلند شدم...
روز قبل، به کلینیک خدا رفته بودم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...خدا فشار خونم را گرفت،معلوم شد که لطافتم پایین آمده!زمانی که دمای بدنم را سنجید،دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.آزمایش ضربان قلب نشان داد که عشق شادی ضربان قلبم را دو صد چندان کرده...تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...و آنها دیگر نمی توانستند به قلب معشوقه دارم خون برسانند...امروز برای عشقم گفتم...از تنهائیم...از این که مختص انسانهاست...به بخش ارتوپدی رفتم،چون دیگر نمی توانستم عشقم را در آغوش بگیرم..فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،چون نمی توانستم دیدم را از مشکلات فراتر ببرم...زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم..معلوم شد که مدتی است صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم...!خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به هرجا یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
زمانی که به بستر میروم دو قرص عاشقی بخورم
با عشقم هر روز بوخور آب عشق و کاه معرفت انجام دهیم
و هروز...بگویم:خداجون به خاطر عشقی که بهم دادی ممنونتم....
خودم مینویسم برایت...
برای عشقم...برای کسی که معنای واقعی عشق را به من آموخت...کسی که پاک است، زلال است، محبت است... نمیدانم چه بگویم؟چه بنویسم؟ اشکهایم داد میکشند...دردشان عشق است...خاطره هایم را که مرور می کنم به دور دست ها می روم...به دیدار...خدا، هم حسودی می کند...شاید به خاطر دوست داشتن...
اصفهان، لحظهی اولین دیدار..پل جابر...؟نمی دانستم کجاست؟ولی خوب می دانستم در پس تپش قلبم جا دارد،آدرسش را داشتم...راه را گم کرده بودم...ولی راه را نشانم داد...اولین نگاه...چشم در چشمش افتاد...صدایی بلند شد..؟از قلبم بود...؟آری خودش بود...گفت: بی شک راه شروع شد...راه عشق...راه زیبایی...راه دل بستن...راه شادی...
نشست...حتی نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم...بطری آبی برایم باز کرد...تشنه ی عشق بودم...سیرابم کرد...برایم حرف زد...نمی توانستم حرفی بزنم...بدنم میلرزید...عشق وجودم را گرفته بود...قدم زدیم...باز گوش کردم...صدایم میکرد...جوابش را دادم..؟خدایا چرا زبانم را بستی..؟چرا دست و پایم را...؟ جوابم داد در محضر معشوق حرف زدن جایز نیست...تو فقط بشنو...ساکت شدم...ادامه داد...آنروز محو شده بودم...به فرداهای قشنگی فکر می کردم...امروز آ مدند...فردا ها را می گویم...قدرش را دانستن مهم است...در پس این دل واپسی ها...می دانم نمی دانم...آرزویم این شده...:خنده دار است...روی مانتوی عشقم آب هویج بریزد...برایش پاک کنم...آب هویجش را نخورد تا من بخورم...در کنار این خاطره ام، خاطراتی هست که در آن نقش شب بارانی ایست...نقش عشق...نقش گل پونه ی یاس...نقش مرغ عشق...زیر باران...نقش رقص گل ناز...نقش پرواز خوش پیچک و یاس...که در آن زیر درخت به دو چشم هم خیره شدیم...در بغل یکدیگر و به هم می گفتیم...:تا شقایق هست، عاشق هم می مانیم.....
عاشقتم شادی...
با من بمان ای روشنی بخش شبهای تارم..........
بامن بمان ای هستی بخش زندگیم......... با من بمان و مروارید اشک را از گونه های تبدارم پاک کن........ با من بمان تا تمام قصه های عشقم را در شبهای دراز یلدا با تو بگویم....... با من بمان تا به تو نشان دهم چقدر نیازمند تو هستم...... با من بمان تا به تو بگویم در نبودت چه اشکها که نریخته ام......... با من بمان تا عاشقانه احساسم و عشق پاکم را به تو نشان دهم..... با من بمان تا هستی برایمان سرود جاودانه بودن سر دهد... با من بمان تا من شریک دلتنگیها و غربت چشمهایت شوم..... با من بمان تا عشقم را با نگاه در آسمان چشمان تو بکارم و به تو هدیه دهم....... با من بمان تا ستاره........... تا امید.............. تا ماه ........... با من بمان تا هر دو بروی بال خیال پرواز به روی ابرها برویم .......... با من بمان تا سبد سبد گلهای سرخ و یاس و رازقی را به دستان تو نثار کنم... با من بمان تا نشان دهیم عشق ناب و خالص را با فاصله کاری نیست.......... " با من بمان من با تو می مانم تا ابدیت"
با من بمان، برای همیشه....تو شادی....تو بمون که همه زندگیم شدی....
چهار فصل دلم در هوای تو بد جور بی تاب است بیا تا برای همیشه بهاری شویم ...
داستان کوتاه بزرگواری پسر
روزی پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید بستنی با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت.
پسر دستش را در جیبش کرد و تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید بستنی ساده چند است؟
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای هم بیرون منتظر خالی شدن میز بودند با بی حوصلگی و با لحنی تند گفت 35 سنت.
پسر: لطفا یک بستنی ساده بیاورید.
خدمتکار بستنی را آورد و صورتحساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی اش را تمام کرد و پولش رابه صندوقدار پرداخت. هنگامیکه خدمتکار برای تمیز کردن میز بازگشت، گریه اش گرفت. پسربچه روی میز کنار ظرف خالی، 15سنت برای او انعام گذاشته بود.
سلام غصه های تمام نشدنی
پشت چراغ قرمز پسرک با چشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت:چسب زخم نمیخواهید؟۵تا ۱۰۰تومان
آهی کشیدم و با خود گفتم :تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو .................
((کوروش کبیر))
اگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی، هرگز پول هایت را نشمار،
قطره ای اشک بریز و دست هایی را که برای پاک کردن اشک هایت
می آیند بشمار !
این است ثروت واقعی!
کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
باصدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است
ونه چون" نسبت سودش به ضرر یک به صد " است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم!
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم ...
زنده یاد حسین پناهی
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد: من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود.
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی.
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی...
بسیاری معتقدند ازدواج گورستان عشق است و عشقی که بین زن و مرد ایجاد می شود پس از ازدواج از بین می رود اما چگونه می توان این عشق را پاس داشت و آنرا به عشقی پایدار بدل کرد تنها راه این است که همسر را همچون یک راز ناشناخته دانست زیرا انسان یک راز بی نهایت است زیرا هر انسان بارقه ای از ذات الهی را درون خودش دارد هرچه بیشتر در مورد یک شخص بدانیم بیشتر احساس خواهیم کرد که آن راز دست نخورده باقی مانده و آن راز ژرف تر خواهد شد. اگر عشق واقعی باشد هرگز دیگری را به ماهیتی شناخته شده تنزل نخواهیم داد زیرا فقط اشیا را می توان شناخت .یک فرد یک راز است بزرگترین رازی که وجود دارد . ازدواج یک تشریفات قانونی و یک قرارداد جامعه برای حفاظت زوجین است اما عشق مرکز و اصل رابطه زوجین است پس از ازدواج نباید سعی کرد که دیگری را تصاحب نمود اینکه بگوییم او شوهر من است یا وی زن من است زیبایی یک فرد و یک انسان را به چیزی زشت تنزل داده ایم .
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم شااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادی
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
عروس لوس: بع..........له!
عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)
عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس
عروس خجالتی: اوهوم
عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ...
عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام ...
عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... من شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر .... ( و در آخر ) نعم
عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال می پرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین ... (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست می خوای بخواه نمی خوای هم به درک)
کاشانه ام به من مي گويد : (مرا ترک نکن ،زيرا گذشته ات ساکن همين جاست ( وتنها عشق و مرگ همه چيز را دگرگون مي کند .
و جاده به من مي گويد : (به دنبال من بيا ،که من آينده تو هستم (
و من به کاشانه و جاده مي گويم : من نه گذشته اي دارم نه آينده اي .
اگر اين جا بمانم ، در اقامت من عزيمتي است و اگر بروم ، در عزيمت من اقامتي
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.
و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"
یلیونها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکسها گریه کردهاند. عکاس این عکسها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامههای فرانسه فروخته است و تمام نسخههای روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است… در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفتش می باشد
در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد
در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد
لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند
کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد
![رازهای عشق سالم و پاک !](http://taknaz.ir/user_files/L132577341050.jpg)
1. راز عشق در تواضع است .
این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست.
بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.
میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند،
تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت
آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.
2. راز عشق در احترام متقابل است.
احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند .
اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ،
با احترام به نظریاتش گوش کن .
احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد .
![رازهای عشق سالم و پاک !](http://taknaz.ir/user_files/L132577341050.jpg)
2. راز عشق در احترام متقابل است.
احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند .
اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ،
با احترام به نظریاتش گوش کن .
احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد .
برای دیدن همه ی رازهای عشق به ادامه مطلب بروید...
ادامه مطلب...
You, do you remember me?
Like I remember you?
Do you spend your life
Going back in your mind to that time?
'Cause I, I walk the streets alone
I hate being on my own
And everyone can see that I really fell
And I'm going through hell
Thinking about you with somebody else
Somebody wants you
Somebody needs you
Somebody dreams about you
every single night
Somebody can't breath
without you, it's lonely
Somebody hopes that one day you will see
That Somebody's Me
How, how could we go wrong?
It was so good and now it's gone
And I pray at night that our
paths soon will cross
And what we had isn't lost
Cause you're always right
here in my thoughts
You'll always be in my life
Even if I'm not in your life
Because you're in my memory
You, when you remember me
And before you set me free
Oh listen please
Somebody wants you
Somebody needs you
Somebody dreams about you
every single night
Somebody can't breathe
without you, it's lonely
Somebody hopes that someday you will see
That Somebody's Me
تو، آیا مرا به یاد می آوری؟
همانگونه که من تو را به یاد می آورم؟
آیا زندگیت را صرف این می کنی
که در ذهنت به عقب برگردی، به آن زمان؟
چرا که من، من خیابان ها را به تنهایی می پیمایم
و بیزارم از تنها بودن
و همه می توانند ببینند که من واقعاً افتادم(نابود شدم)...
و من دارم از جهنم گذر می کنم(زندگی جهنمی دارم)
فکر کردن درباره ی تو، که با دیگری هستی
"کسی" تو را می خواهد
"کسی" به تو احتیاج دارد
"کسی" خواب تو را می بیند
هر شب
"کسی" نمی تواند نفس بکشد
بدون تو، این تنهایی است(او تنهاست)
"کسی" امیدوار است که تو روزی خواهی دید
که "کسی" ، "من" هستم
چگونه، چگونه می توانستیم اشتباه کنیم؟(کجای کار رو اشتباه رفتیم؟)
آه که چقدر خوب بود و حالا... همه ی آن رفته است(تمام شده)
و من شبها دعا می کنم که
که راه های ما به زودی به هم بخورد(سر راه هم قرار بگیریم)
و (دعا می کنم) آنچه که ما داشتیم، گم نشده باشد
چرا که تو همیشه
همینجا در افکار و ذهن من هستی
تو همیشه در زندگی من خواهی بود
حتی اگر من در زندگی تو نیستم
چرا که تو در حافظه ی من هستی
هی تو! وقتی مرا به یاد می آوری
و پیش از انکه مرا رها کنی(مرا از یاد ببری)
اُه،خواهش می کنم گوش کن:
"کسی" تو را می خواهد
"کسی" به تو احتیاج دارد
"کسی" خواب تو را می بیند
هر شب
"کسی" نمی تواند نفس بکشد
بدون تو، این تنهایی است(او تنهاست)
"کسی" امیدوار است که تو روزی خواهی دید
که "کسی" ، "من" هستم
چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟
گوش گوش دوتا گوش ..... یه دست باز یه آغوش
بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش
چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بی من !
دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من
دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا
من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنون سابق
نمي دانم به كجا
تنها مي روم با قد مهاي تنهايي
چه هوايي ست
دلم هواي تورا دارد
نه هواي بارش
نه هواي آسمان
فقط هواي تو را دارد
مي داني چه درديست
تنها در كوچه پس كوچه هاي شهر قدم زنان
تنها با ياد تو
تنها با ياد تو كنارت قدم زدن
تنها با ياد تو دستانت را فشردن
تنها با ياد تو سر به روي شانه هايت گذاشتن
آه
همه شان را دوست دارم
ابري كه مي بارد
برفي كه مي رقصد
كوهي كه مي ماند
آفتابي كه مي تابد
همه شان را دوست دارم
اما
با تو بودن را دوست تر دارم
حتي اگر همه اينها نباشد
تو كه باشي كنارم
تمام دنياي مني
همچنان تنها
زير بار نگاه ملامت ها
در كوچه پس كوچه هاي برفي
قدم مي زنم
تنها با ياد تو
با ياد چشمانت
خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم هرکجا آزادگی هست ببخشایم وهر کجا غم هست شادی نثار کنم الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
دوست داشتن برتر از عشق است ! ...
عشق يک جوشش کور است و پيوندی از سر نابينايی . اما دوست داشتن پيوندی است خود آگاه و از روی بصيرت روشن و زلال .عشق بيشتر از غريزه آب می خورد و هر چه از غريزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که يک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نيز همگام با آن اوج می يابد .
عشق در قالب دلها ، در شکلها و رنگهای تقريبا مشابهی ، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خويش را دارد و از روح رنگ می گيرد و چون روحها بر خلاف غريزه ها هر کدام رنگی وارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ويژه خويش دارد ، می توان گفت که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نيست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشيانه بلندش ، روز روزگار را دستی نيست ...
عشق در هر رنگی و سطحی ، با زيبايی محسوس، در نهان يا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گويد:( شما بيست سال بر سن معشوقتان بيافزاييد ، آنگاه تاثير مستقيم آن را بر احساستان مطا لعه کنيد .)
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيباييهای روح که زيباييهای محسوس را به گونه ای ديگر می بيند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
عشق جوششی يک جانبه است . به معشوق نمی انديشد که کيست ؟ يک خود جوشی ذاتی است و از اين رو هميشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و يا همواره يک جانبه می ماند و گاه ، ميان دو بيگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاريکی است و يکديگر را نمی بينند ، پس از انفجار اين صاعقه است که در پرتو روشنايی آن چهره يکديگر را می توانند ديد و در اينجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که همديگر را نمی شناسند و بيگانگی و نا آشنايی پی از عشق ـ که درد کوچکی نيست ـ فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنايی ريشه می بندد و در زير نور سبز می شود و رشد می کند و از اين رو است که همواره پس از آشنايی پديد می آيد . در حقيقت ، در آغاز دو روح خطوط آشنايی را در سيما و نگاه يکديگر می خوانند و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند ـ دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عين رو در بايستی ها احساس خودمانی بودن کنند و اين حالت بقدری ظريف و فرار است که بسادگی از زير دست احساس و فهم می گريزد ـ و سپس طعم خويشاوندی و گرمای خويشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام يکديگری احساس می شود و از اين منزل است که ناگهان خود بخود دو همسفر بچشم می بينند که به پهن دشت بی کرانه مهربانی رسيده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خيمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صميمی ايمان در برابر شان باز می شود .
عشق جنون است و جنون چيزی جز خرابی و پريشانی فهميدن و انديشيدن نيست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر می رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين ميکند و با خود به قله بلند اشراق ميبرد .
عشق زيبا ييهای دلخواه را در دوست می آفريند و دوست داشتن زيباييهای دلخواه را در دوست می بيند و می يابد.
عشق يک فريب بزرگ و قوی است و دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمی ، بی انتها و مطلق .
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا کردن . عشق بينايی را می گيرد و دوست داشتن ميدهد ...
((دکتر علی شريعتی))
دانلود آهنگ با کیفیت MP3 320 ژ Moein – Delam Tangete
دانلود آهنگ با کیفیت MP3 128
دانلود آهنگ با کیفیت OGG 64
قطره دلش دريا مي خواست. خيلي وقت بود كه به خدا گفته بود. هر بار خدا مي گفت : "از قطره تا دريا راهيست طولاني. راهي از رنج و عشق و صبوري. هر قطره را لياقت دريا شدن نيست" قطره عبور كرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ايستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هربار چيزي از رنج و عشق و صبوري آموخت. تا روزي كه خدا گفت : "امروز روز توست. روز دريا شدن" خدا قطره را به دريا رساند. قطره طعم دريا را چشيد. طعم دريا شدن را. اما ... روزي قطره به خدا گفت : "از دريا بزرگتر، آري از دريا بزرگ تر هم هست؟" خدا گفت : "هست" قطره گفت : "پس من آن را مي خواهم. بزرگترين را. بي نهايت را" ღ☆ஜ***ღ☆ஜ خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : "اينجا بي نهايت است" آدم عاشق بود. دنبال كلمه اي مي گشت تا عشق را توي آن بريزد. اما هيچ كلمه اي توان سنگيني عشق را نداشت. آدم همه ي عشقش را توي يك قطره ريخت. قطره از قلب عاشق عبور كرد. و وقتي كه قطره از چشم عاشق چكيد، خدا گفت : "حالا تو بي نهايتي، زيرا كه عكس من در اشك عاشق است"
پروردگار مهربانم از دوزخ اين بهشت رهايم كن در اين جا هر درختي مرا قامت دشنامي است هر چشم اندازي سكوت گنگ و بي حاصلي در هراس دم مي زنم در بي قراري زندگي مي كنم بهشت تو برايم بيهودگي رنگيني است من در اين بهشت هم چون تو در ميان انبوه آفريده هاي رنگارنگت تنهايم دردم درد بي كسي است . دکتر شریعتی
Ngoc: three decades without sleep یک تایوانی 64 ساله که بیش از سی سال است که نخوابیده است،این مرد بعد از یک تب در سال 1973 دیگر نتوانسته بخوابد. ظاهرا این بیخوابی طولانی تاثیری هم بر سلامتی اش نداشته است.او در یک مزرعه زندگی می کند و از خوک و مرغ نگهداری می کند و این کار تمام وقت او را می گیرد.
Bhagat: had his twin brother on his stomachیک مرد هندی که برادر دوقلو اش را حامله بود. یکی از عجیب ترین موارد پزشکی که یک از دو جنین در داخل رحم دیگری مدفون شده است.او همیشه فکر می کرد که توموری در داخل شکم خود دارد تا اینکه این تومور زیادی بزرگ شد و پزشک ها پس از عمل اعضای انسان را از داخل شکم او بیرون آوردند.نکته جالب این است که وقتی یک دوقلو در بدن دیگری اسیر می شود می تواند به زندگی خود مثل یک انگل ادامه دهد تا زمانی که شروع به صدمه زدن به میزبان خود می کند.
Yokoi: spent 28 years hidden after WWIIیک سرباز ژاپنی که حتی پس از پایان جنگ جهانی دوم از ترس آمریکایی ها ۲۸ سال در خفا زندگی می کرد.او از سال 1944 تا 1972 در یک غار جنگلی زیر زمینی با دو نفر از ساکنان آنجا زندگی می کرد ، حتی پس از آنکه اعلامیه های پایان جنگ را دیده بود.
Mehran: lives at the Airport since 1988مهران کریمی ناصری (یک پناه جوی ایرانی) که از سال ۱۹۸۸ در فردوگاه دو گل پاریس زندگی میکند و از آن بیرون نیامده است.او به کشورهای مختلفی تقاضای پناهندگی داد که ناموفق بود. ظاهرا فیلم ترمینال که در سال ۲۰۰۴ ساخته شده بود و تام هنکس در آن بازی می کرد با الهام از مهران کریمی ناصری بوده است. با وسیله ها و کیف ها او همیشه شبیه یک مسافر است و کسی به او توجه نمی کند.
Mitsuo: a japanese Jesus Christیک سیاستمدار ژاپنی که فکر میکند خدا و مسیح است و تصمیم دارد دنیا را با رسیدن به مدارج سیاسی تغییر دهد. او قایل به یکی بودن دین و سیاست است و میخواهد قوانین سازمان ملل را تغییر بدهد .او در انتخابات زیادی شرکت کرده ولی موفق نشده است.
Bihari: most officially dead personبیهاری هندی که یک کشاورز است در سال ۱۹۷۶ تا 1994 رسما مرده اعلام شده بود و او ۱۸ سال با دولت و بوروکراسی هند جنگید تا ثابت کند که زنده است. ظاهرا عمویش با رشوه او را رسما و دولتی کشتانده بوده است تا زمینش را تصاحب کند.او زمانی متوجه شد که می خواست از بانک وام بگیرد. بعدا معلوم شد که حداقل صد نفر دیگر هم سرنوشت او را دارند این انجمن الان 20،000 عضو دارد که تا سال 2004 آنها موفق شدند که 4 نفر از اعضا را زنده اعلام کنند.
Icke: our salvation from Reptilian Humanoidsدیوید ایکه که یک بازیکن حرفه ای سابق فوتبال بریتانیایی است، معتقد است جهان را کسانی اداره میکنند که از نسل خزندگانند. به نظر او این افراد تمایلات کودک آزاری و شیطانگرایانه دارند. او الیزابت دوم و جرج بوش را از نسل خزندگان قدیم میداند و در کتابهایش (۱۵ کتاب) سعی میکند این افراد را معرفی و جهان را از دست آنها نجات دهد.او پس از یک سخنرانی 5 ساعته برای دانش آموزان مورد تشویق دانشگاه تورنتو در سال 1999 قرار گرفت.
Bawden: the self-elected Pope Michael I, from Kansasالن بادن آمریکایی که از سال ۱۹۹۰ خود را به به پاپی انتخاب کرده است. او و طرفدارنش انتخابات واتیکان را به رسمیت نمی شناسند. الن را ۶ نفر از جمله والدینش با پاپی برگزیدند. او همچنان به کارش ادامه میدهد.
Nakamatsu: photographed and analyzed every meal for 34 yearsناکاماتسو مخترع ژاپنی که بیش از ۳۰۰۰ اختراع داشته (از جمله فلاپی دیسک) و رکورد جهانی را برای تعداد اختراعاتش دارد. او در ۳۴ سال گذشته از تمام غذاهایی که خورده عکس گرفته و آن را تجزیه تحلیل کرده. هدفش این است که ۱۴۰ سال زندگی کند.
Lotito: mister eat-it-allمیشل لوتیتوی فرانسوی همه چیز می خورد از تلویزیون گرفته تا دوچرخه از آهن گرفته تا شیشه و پلاستیک و البته اگر آن شی کمی برزگ باشد خوردنش نیز طول می کشد. مثلا دو سال طول کشید از1978 تا 1980 که او توانست یک هواپیما را بخورد. ظاهرا او یک معده و روده ای با دو برابر ضخامت قابل انتظار دارد و اسید گوارشی او دارای قدرت غیر معمولی است که به او امکان خوردن فلزات را می دهد
دختر ِ ماه ِ آبان ، غزل تر از ترانه
وسوسه ی یه سیبی ، شیرین و عاشقانه
لبات ِ انار ِ بوسه ، چشات یه کهشکونه
مخمل ِ ناز ِ دستات ، ململ ِ آسمونه
طعم ِ قشنگ ِ بوسه ، عطر ِ نجیب ِ آغوش
منو دوباره حس کن ، نذار بشم فراموش
گیراتره نگاهت ، از پونه های وحشی
جسارت ِ چشامُ ، می خوام بهم ببخشی
دختر ِ ماه ِ آبان ، یه بوسه مهمونم کن
فقط تو با یه چشمک ، ستاره بارونم کن
بذار که قطره قطره ، سر بکشم لباتُ
این شبا بی ستاره ست ، ازم نگیر چشاتُ
شیطون و پر هیاهو ، چشات چشای آهو
پیش تو کم میارم ، پری شهر جادو
می خوای نشون بدی که ، سردی و سخت و لجباز
با همه ی غرورت ، من که دوست دارم باز
فقط میخوام که یکبار ، باور کنی دلم رُ
آخه من از تو دارم ، خوابای خوشگلم رُ
دختر ِ ماه ِ آبان ، قشنگ روزگاری
تو دست ِ رزد ِ پاییز ، جوونه ی بهاری
تقدیم به شادی عزیزم...
01 Az Khone Javanane Vatan(hnb.persianblog.ir).mp3
02 Daghe Hasrat(hnb.persianblog.ir).mp3
03 Jane Asheghan(hnb.persianblog.ir).mp3
04 Sar Khoshan(hnb.persianblog.ir).mp3
05 Ey Zoulf Sarkaj(hnb.persianblog.ir).mp3
06 Eshgh Dirin(hnb.persianblog.ir).mp3
07 Jorei Az Aseman(hnb.persianblog.ir).mp3
08 Sahar Gahan(hnb.persianblog.ir).mp3
09 Negar(hnb.persianblog.ir).mp3
10 Touloe Rooshan(hnb.persianblog.ir).mp3
۱. از خون جوانان وطن لاله دمیده
۲. داغ حسرت
۳. جان عاشقان
۴. سرخوشان
۵. ای زلف سرکجت
۶. عشق دیرین
۷. جرعهای از آسمان
۸. سحرگاهان
۹. نگار
۱۰. طالع روشن
1-pishdaramad homayoon(www.hnb.persianblog.ir).mp3
2-avaz.zarbi chakavak(www.hnb.persianblog.ir).mp3
3-oshshagh.shoor-khoshnava(www.hnb.persianblog.ir).mp3
4-dashti be shooshtari(www.hnb.persianblog.ir).mp3
5-kharabat.tar.mastan(www.hnb.persianblog.ir).mp3
6-bia ta gol(www.hnb.persianblog.ir).mp3
١- پیش درامد همایون
٢- آواز .ضربی چکاوک
٣-عشاق.شور-خوش نوا
٤-دشتی به شوشتری
٥- خرابات.تر.مستان
٦- بیل تا گل
6-chedelha.tasnif(www.hnb.persianblog.ir).mp3
7-tasnif,harir e mahtab(www.hnb.persianblog.ir).mp3
8-tasnif.hastiye man-reshteye mehr.homa mirafshar (www.hnb.persianblog.ir).mp3
9-golpooneha-homa mirafshar(www.hnb.persianblog.ir).mp3
chedelha(www.hnb.persianblog.ir).mp3
- چه دلها
٧- تصنیف حریره مهتاب
٨- تصنیف هستیه من رشتیه ی مهر . هما میر افشار
٩- گل پونه ها
١٠- چه دلها
درپاییزی که هیاهوی باد، مشت برروزن هستی ام میکوبد وچشمانم راتارمی سازد. به خود خزیده ام دیگربار تاپنهان شوم درتاریکی عمیق "بودنم" باچشمانی بسته وانگشتانی در گوشهایم. ومی ترسم از زمستانی که بر تخته پاره ها، برچارچوب شکسته ام، خواهد گذشت.
|
آموخته ام که
با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ...
هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
چرا زنان ایرانی بسیار زیبا هستند؟
چرا دختران ایرانی زیبا هستند؟
چرا ایرانی ها خودشان را فارس می نامند؟
چرا ایرانی ها کروات نمی بندند؟
ایرانی ها چرا سفیدند؟
ایرانی ها چرا می خواهند انقلاب کنند؟
ایرانی ها چرا عرب نیستند؟
گر خدا كفيل است غصه براي چه ؟
اگر رزق تقسيم شده حرص چرا ؟
اگر دنيا فريبنده است اعتماد به آن چرا ؟
اگر بهشت حق است تظاهر به ايمان چرا ؟
اگر قبر يك حقيقت است ساختمانهاي مجلل چرا؟
اگر جهنم راست است اين همه ناحق كردن چرا ؟
اگر حساب آخرت وجود دارد جمع مال حرام چرا ؟
اگر قيامتي هست خيانت به مردم چرا ؟
اگر دشمن انسان شيطان است پيروي از او چرا ؟
حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند!!!
اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z برابر باشد با 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
(تلاش سخت) Hard work
H+A+R+D+W+O+ R+K
8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%
(دانش) Knowledge
K+N+O+W+L+E+ D+G+E
11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%
(عشق) Love
L+O+V+E
12+15+22+5=54%
ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!!
پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟
(پول) Money
M+O+N+E+Y
3+15+14+5+25= 72%
(رهبري) Leadership
L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P
12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%
س براي رسيدن به اوج چه کنيم؟
(نگرش) Attitude
1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%
اگرنگرشمان را به زندگي، گروه و کارمان عوض کنيم زندگي 100% خواهد شد.