امتحان روش تحقیق داشتیم، حالم دسته خودم نبود، وارد کلاس شدم و سلامی آرام کردم، جوابی ارام نیز شنیدم، اضطراب کل وجودم را گرفته بود...امتحان را دادم و بلند شدم...
روز قبل، به کلینیک خدا رفته بودم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...خدا فشار خونم را گرفت،معلوم شد که لطافتم پایین آمده!زمانی که دمای بدنم را سنجید،دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.آزمایش ضربان قلب نشان داد که عشق شادی ضربان قلبم را دو صد چندان کرده...تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...و آنها دیگر نمی توانستند به قلب معشوقه دارم خون برسانند...امروز برای عشقم گفتم...از تنهائیم...از این که مختص انسانهاست...به بخش ارتوپدی رفتم،چون دیگر نمی توانستم عشقم را در آغوش بگیرم..فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،چون نمی توانستم دیدم را از مشکلات فراتر ببرم...زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم..معلوم شد که مدتی است صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم...!خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به هرجا یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
زمانی که به بستر میروم دو قرص عاشقی بخورم
با عشقم هر روز بوخور آب عشق و کاه معرفت انجام دهیم
و هروز...بگویم:خداجون به خاطر عشقی که بهم دادی ممنونتم....
نظرات شما عزیزان: